loading...
داستان هاي مذهبی و قرآني
تبلیغات







اینهم از اسراف محسوب می شود

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

روزی حسن بصری خدمت امیر المؤ منین (ع ) کنار شط فرات بود، ظرفی را آب نموده آشامید بقیه آنرا روی زمین ریخت . علی (ع ) فرمود در این کار اسراف نمودی زیرا آبرا بر زمین ریختی و بر روی آب بریختی حسن از روی اعتراض گفت شما خون مسلمین را میریزی اسراف نمیکنی من باین مقدار آب اسراف نمودم .
حضرت فرمود اگر من در ریختن خون مسلمین اسراف می کنم چرا به آنها کمک نکردی و جزء شورشیان با من جنگ ننمودی حسن گفت من آماده جنگ شده لباس و سلاح پوشیدم تا با شامیان همراه شوم همینکه از منزل بیرون آمدم هاتفی صدا زد قاتل و مقتول در جهنم هستند از تصمیم خود منصرف شدم فرمود راست گفتی او برادرت شیطان بود

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani


دلداری امام عصر ( عج ) به یکی از دوستان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 دلداری امام عصر ( عج ) به یکی از دوستان ابراهیم بن محمد نیشابوری می گوید : حاکم ستمگر نیشابور ، به نام ( عمر وبن عوف ) تصمیم گرفت مرا ( به جرم دوستی خاندان رسالت و تشیع ) اعدام کند ، هراسان شدم ، با بستگانم وداع کردم و خود را به سامره ، حضور امام حسن عسکری ( ع ) رساندم ، و در آنجا قصد فرار و مخفی کردن خود داشتم ، وقتی که به نزد آن حضرت ، شرفیاب شدم ، دیدم پسری که چهره اش مانند ماه شب چهارده می درخشید ، در آنجا نشسته بود ، از نور جمالش آن چنان حیران و شیفته شدم که نزدیک بود جریان خودم را فراموش کنم ، آن کودک نورانی به من فرمود : ( ای ابراهیم ! فرار نکن ، خداوند شر آن حاکم را از سر تو ، دفع می کند ) .  حیرت من زیادتر شد ، به امام حسن عسکری ( ع ) عرض کردم : ( این آقازاده کیست که از باطن من خبر داد ؟ ) فرمود : هو ابنی و خلیفتی من بعدی : ( این کودک پسرم ، و جانشین من ، بعد از من می باشد ) . همان گونه که آن حضرت خبر داد ، خداوند مرا شر ( عمرو ) حفظ کرد ، زیرا معتمد عباسی ، برادرش را فرستاد تا ( عمرو بن عوف ) را بکشد .

اثبات الرجعه فضل بن شاذان ، مطابق نقل اثباه الهداه ، ج 7 ، ص356
للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani

ﺻﺎﺣﺐ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

(ﺯﻫﺮﻯ ) ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺯﻣﺎﻥِ (ﺍﻣﺎﻡ ﺳﺠﺎﺩ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ) ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: (ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻳﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﻳﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺟﻨﺒﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻴﻦ ﻣﻐﺮﺏ ﻭ ﻣﺸﺮﻕ، ﺑﻤﻴﺮﻧﺪ، ﻭﺣﺸﺖ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻢ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻰ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ (ﺳﻮﺭﻩ ﺣﻤﺪ) ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻳﻪ ﻣﺎﻟﻚ ﻳﻮﻡ ﺍﻟﺪﻳﻦ ﻟﻠّﻪ (ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻛﺎﻣﻞ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺍﺳﺖ ). ﻣﻰ ﺭﺳﻴﺪ، ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﻮﺩ، ﻛﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻫﻮﺵ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺩﺍﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﮔﻮﻳﺪ.

ﺧﻮﺷﺎ ﺩﺭﺩﻯ ﻛﻪ ﺩﺭﻣﺎﻧﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻰ ﺧﻮﺷﺎ ﺭﺍﻫﻰ ﻛﻪ ﭘﺎﻳﺎﻳﻨﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻰ ﺧﻮﺷﺎ ﭼﺸﻤﻰ! ﻛﻪ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﻴﻨﺪ ﺧﻮﺷﺎ ﻣﻠﻜﻰ! ﻛﻪ ﺳﻠﻄﺎﻧﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻰ
ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻥ ﺩﻝ! ﻛﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭﺵ ﺗﻮ ﮔﺮﺩﻯ ﺧﻮﺷﺎ ﺟﺎﻧﻰ! ﻛﻪ ﺟﺎﻧﺎﻧﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻰ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﺩﻯ ﻋﺸﺮﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻰ (ﻋﺮﺍﻗﻰ )
-داستان های سوره حمد
ﺯﺑﺪﺓ ﺍﻟﺘﻔﺎﺳﻴﺮ:130

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani

ﺍﺑﻮﺑﻜﺮ ﻛﻨﺎﻧﻲ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

ﺍﺯ ﺍﺑﻮﺑﻜﺮ ﻛﻨّﺎﻧﻰ (ﺍﺯ ﻣﺸﺎﻫﻴﺮ ﻋﺮﻓﺎﺳﺖ) ﺩﺭ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﺳﻴﺪﻯ؟ ﮔﻔﺖ: ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﺎﻥ ﺩﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻏﻴﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ. ﺍﻳﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺩ.

[ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ، ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍﺟﻰ، ﺹ352 ]
للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani

اسلام دین محبت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺟﻨﮕﻬﺎﻯ ﻣﺘﻌﺪّﺩﻯ ﺭﺥ ﺩﺍﺩ، ﻭﻟﻰ ﺑﻪ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﻣﺎ، ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﻨﺒﻪ ﺩﻓﺎﻋﻰ ﺩﺍﺷﺖ، ﻭ ﻫﻴﭻ ﻛﺪﺍﻡ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﻬﺎﺟﻤﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻗﻮﻡ ﻭ ﻣﻠّﺘﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﺠﻮﻡ ﺩﺷﻤﻦ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﻮﺩ، ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﻨﺪ. ﺁﺭﻯ، ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺩﻳﻦ ﻣﻨﻄﻖ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻳﺓﺍﻟﻜﺮﺳﻰ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ، ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ: «ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺖ، ﻭ ﺑﺎ ﺯﻭﺭ، ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩ» ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺁﺷﻜﺎﺭﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻨﺎﻃﻘﻰ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﭘﺎﻯ ﻳﻚ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺍﻧﺪﻭﻧﺰﻯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻛﺸﻮﺭ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺟﺎﻯ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺧﺒﺮﻯ ﺍﺯ ﻟﺸﻜﺮﻛﺸﻰ ﻟﺸﻜﺮﻳﺎﻥ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺭﺩ. ﻭﺿﻌﻴّﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺟﻨﻮﺏ ﺷﺮﻗﻰ ﺁﺳﻴﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺷﻜﻞ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ﻭ ﻏﺮﺏ ﺁﻓﺮﻳﻘﺎ ﻫﻢ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻯ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭﮔﻴﺮﻯ ﻧﻈﺎﻣﻰ، ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﺳﺆﺍﻝ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻛﻪ: ﺁﻧﻬﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ؟ ﺑﻌﻀﻰ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ: ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﺗﺠّﺎﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻧﺪ. ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻜﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺗﺎﺟﺮﺍﻥ ﻭ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺒﻠّﻐﺎﻥ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﻭ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﺷﺪﻧﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ؛ ﻳﻌﻨﻰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺍﮔﺮ ﻃﺮﻑ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﻓﺴﺦ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺭﺍ ﻓﺴﺦ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺟﻨﺲ ﺗﻘﻠّﺒﻰ ﻧﻤﻰ ﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ، ﻛﻢ ﻓﺮﻭﺷﻰ ﻧﻤﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺧﻠﺎﺻﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻭ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ، ﺟﺬﺏ ﺗﺠّﺎﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﺪﻧﺪ. ﻭ ﻟﺬﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ: ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﺁﻳﻴﻨﻰ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻧﻪ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻭ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﺪ؟ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻴﻢ ﻭ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺻﻔﺤﻪ288-داستان یاران

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani


نام شیخ مرتضی انصاری در طومار فقرا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

شیخ مرتضی انصاری در ایام طلبگی، با محصلی هم حجره بود. یک روز مختصر پولی به آن محصل داد تا برود و برای خودش و او نان بخرد. او رفت و وقتی برگشت، شیخ ملاحظه کرد که علاوه بر نان، مقداری حلوا هم خریده است. پرسید پول حلوا را از کجا آوردی؟ گفت قرض کردم. شیخ از خوردن حلوا امتناع و به نان خالی قناعت کرد. زیرا می دانست که دلبستگی به غذای بهتر، یا لباس بهتر، یا خانه بهتر، یا امکانات رفاهی بیشتر، اگر به قدری در انسان شدید باشد که به خاطر آن زیر بار قرض برود، کم کم جای علاقه به علم و تحقیق را غصب می­ کند. در نتیجه همّ و غمّ و ذکر و فکر طلبه که باید یکسره متوجه درس و بحث و فحص باشد، مصروف تهیه خوراکِ چرب­ تر و شیرین ­تر و لباس زیباتر و گران بهاتر می ­شود و این امر جلوی پیشرفتِ علمیِ او را می­ گیرد.

 پس از آنکه شیخ به مدارج عالیه علمی و روحانی نایل شد، روزی همان محصل به محضر او رسید و سؤال کرد چه شد که تو این قدر ترقی کردی و من از تو عقب ماندم؟ شیخ فرمود: چون من با نان خالی ساختم و تو نساختی والبته زهد و ورع شیخ، مختصِ دوران طلبگی او نبود و بعدها نیز که به مرتبه خاتم المجتهدین رسید، زهد و ورع او چند برابر شد و با اینکه در مقام مرجع اعلای شیعه قرار داشت و هر سال بیش از صدهزار تومان (به پولِ یک قرن و نیم پیش) وجوه شرعیه برای او می­ آوردند، در زندگی به حداقل قناعت اکتفا می­ کرد و از دنیا که رفت، مجموع دارایی او هفده تومان بود که نزدیک به همین مبلغ هم قرض داشت و بازماندگانش قادر نبودند حتی در حدود معمول و مرسوم هم برای او مراسم یادبود برگزار کنند و این کار را دیگران بر عهده گرفتند. با اینکه در اواخر عمر شیخ، کسانی از ثروتمندان، اموال بسیاری خدمت او فرستادند و گفتند این اموال، از خمس نیست که شما در هزینه کردن آن احتیاط کنید. بلکه از حلال­ ترین اموال خود ماست و به رسم هدیه خدمت شما می­ فرستیم تا در این سن پیری بر خود سخت نگیرید و راحت ­تر زندگی کنید ولی شیخ نپذیرفت و فرمود: من همیشه دعایم این بوده که «اللهم أحینی مسکیناً و أمتنی مسکیناً و احشرنی فی زمرة المساکین» (خدایا مرا در زندگی فقیر دار و فقیر بمیران و با فقیران محشور فرما) و همیشه حدیث نبوی: «الفقر فخری و به أفتخر»(فقر فخر من است و به آن افتخار می ­کنم) و نیزحدیث شریف دیگر را که «من أحبنا اهل البیت فلیعد للفقر جلباباً» (هر که ما اهل بیت را دوست دارد، روپوشی از فقر برای خود آماده کند) در مدّ نظر داشته ­ام و یک عمر سعی کرده ام که اسمم در طومار فقرا باشد. آن وقت حیف است که در این آخر عمر، بیایم و اسمم را از طومار فقرا محو کنم و خود را از مقامات مختص آنها محروم دارم.

منبع : کتاب مردان علم در میدان عمل

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani


حکایتی خواندنی از مرحوم علامه جعفری

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

علامه جعفری نقل میکند:

استاد بسیار وارسته از علائق مادّه و مادّیات، و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضی طالقانی _ قَدَّسَ اللهُ سِرَّه _ که در حوزۀ علمیّۀ نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را به من عنایت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابدی‌اش مانده بود که مانند هر روز به حضورش رسیدم. وقتی که سلام عرض کردم و نشستم، فرمودند: برای چه آمدی آقا؟

عرض کردم: آمده‌ام که درس را بفرمایید.

شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان! برو! درس تمام شد.

چون آن روز، دو روز مانده به ایّام محرّم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است _ و درس‌های حوزۀ نجف هم برای چهارده روز به احترام سرور شهیدان امام حسین علیه السلام تعطیل می‌شد _ و لذا درس‌ها هم تعطیل شده است. عرض کردم: دو روز به محرّم مانده است و درس‌ها دائر است.

شیخ در حالی‌که کمترین کسالت و بیماری نداشت و همۀ طلبه‌های مدرسۀ مرحوم آیة الله العظمی آقا سیّد محمّد کاظم یزدی _ که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس می‌کرد _ از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند، فرمودند:

آقا جان! به شما می‌گویم درس تمام شد! من مسافرم. خر طالقان رفته، پالانش مانده! روح رفته، جسدش مانده!

این جمله را فرمود و بلافاصله گفت: «لا إله إلا الله» و در این حال، اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز شدن مسافرت ابدی‌اش خبر می‌دهد با این که هیچ‌گونه علامت بیماری در وی وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانی و نگاه‌هایش کمترین اختلاف مزاجی را نشان نمی‌داد.

عرض کردم: حالا یک چیزی بفرمایید تا بروم.

فرمود: آقا جان فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو:

تا رسد دستت، به خود، شـو کارگـر
چون فُتی از کار، خواهی زد به سر

بار دیگر کلمه «لا إله إلا الله» را گفت و دوباره اشک از چشمان وی به صورت و محاسنش سرازیر شد... .

پس‌فردای آن روز، ما در مدرسۀ مرحوم صدر اصفهانی... اولین جلسۀ روضۀ سرور شهیدان امام حسین علیه السلام را برگزار کرده بودیم. مرحوم شیخ محمد علی خراسانی که از پارساترین وعّاظ نجف بودند، آمدند و روی صندلی نشستند، و پس از حمد و ثنای خداوند و درود فرستادن بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و‌آله گفتند: اِنّا لله و انّا إلیه راجعون. شیخ مرتضی طالقانی از دنیا رفت.

ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج۱۳، ص۲۴۷ _ ۲۴۸

برای شادی این دو عالم وارسته صلواتی نثار نماییم

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani


یک تجربه مهّم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

دیل کارنگی نویسنده مشهور آمریکائی (1888 - 1955 م ) در مورد خاطرات خود می نویسید :
از مادرم و پدرم دور شده و وارد دانشگاه شدم و به مرور زمان تغییری در افکار من پیدا شد . تحصیل علم الهیات ، علوم اساسی فلسفه و علم تطبیق ادیان مرا نسبت به بسیاری از تعلیمات دینی مشکوک ساخت . گیج و سرگردان شده بودم . نمی دانستم به چه چیز معتقد شوم و هیچگونه منظوری در زندگی بشر نمی دیدم . دست از نماز و دعا برداشتم و کافر و ملحد شدم . عقیده پیدا کردم که حیات بشر سراسر خالی از هدف و نقشه است و خلقت بشر به همان اندازه فاقد منظور خدائی است که حیوانات ما قبل تاریخ که در دویست میلیون سال قبل در دنیا زندگی می کردند و احساس می کردم که روزی نژاد بشر نیز مانند حیوانات ما قبل تاریخ که امروز اثری از آنها نیست معدوم خواهد شد . بر عقیده گروهی از مردم به خداوند مهربان و کریمی که دنیا را مانند خود خلق کرده می خندیدم . معتقد بودم که میلیونها خورشیدی که در فضای تیره ، سرد و بی روح در گردشند بوسیله قوه ای کور و لاشعور به وجود آمده اند . شاید اصلاً خلق نگردیده و مانند زمان و فضا همیشه وجود داشته اند . آیا من می خواهم ادّعا کنم که اکنون جواب تمام سؤ الات را می دانم ؟ خیر ، هیچکس تاکنون نتوانسته است پرده از روی اسرار خلقت و حیات بردارد .
اطراف ما را معمّا و اسراری بی شمار احاطه کرده است . مثلاً بدن خود رمز و معمّای بغرنج می باشد و همچنین قوه برقی که در منزل از آن استفاده می کنیم و گلی که در شکاف دیوار روئیده و علف سبزی که در باغ خانه می بینیم . آزمایشگاههای تحقیقاتی سالی سی هزار دلار خرج می کنند که علت سبز بودن علف را کشف کنند . کیترینک می گوید : اگر ما بدانیم که گیاهان چگونه می توانند نور خورشید ، آب و اکسید ، و کربن را تبدیل به قند خوراکی کنند ، خواهیم توانست تمدن جهان را دگرگون سازیم . حتّی کار کردن موتور اتومبیل نیز یکی از اسرار بغرنج است . متصدیان آزمایشگاههای شرکت بزرگ ژنرال موتور ، سالها وقت و میلیونها دلار صرف کرده اند تا در بیابند چگونه و چرا به یک جرقه در سیلندر ، انفجاری تولید می کند که باعث حرکت ماشین می شود و تازه هنوز هم موفق به کشف این راز نشده اند . عدم وقوف ما بر اسرار و رموز بدن آدمی ، قوه الکتریک و یا موتور اتومبیل ما را مانع از استفاده کردن و متمتع شدن از آنها نمی شود ، همچنین اگر من از کشف رموز دین و نماز و دعا عاجزم دلیل بر این نمی شود که من از یک زندگی بهتر و سعادتمندانه تری که دین به همراه دارد بهره برنگیرم . می خواستم بگویم که من دوباره به طرف دین برگشته ام . برق و آب و غذا در فراهم ساختن یک زندگی بهتر و کاملتر و راحتتر به من کمک می کند ولی فایده دین به مراتب از همه اینها برای من بیشتر است . . .
امروز جدیدترین علم ، یعنی روان پزشکی ، همان چیزهائی را تعلیم می دهد که پیامبران تعلیم می داده اند ، چرا به علت اینکه پزشکان روحی دریافته اند که دعا و نماز و داشتن یک ایمان محکم به دین ، نگرانی ، تشویش ، هیجانات و ترس را که موجب بیم بیشتری از ناخوشیهای ماست برطرف می سازد . اگر مذهب حقیقت نداشته باشد ، زندگی بی معنی و پوچ است . و بازیچه ای بیش نخواهد بود . بسیاری از ما وقتی از زندگی بستوه می آئیم و به آخرین حدّ نیروی خود می رسیم در ناامیدی و یاءس رو بسوی خدا بر می گردانیم . البته در موقع گرفتاری هیچ کس منکر خدا نیست . امّا چرا تا مرحله ناامیدی و یاءس تاءمّل کنیم ؟ چرا هر روز تجدید قوا ننمائیم ؟ چرا برای نماز و عبادت منتظر فرا رسیدن روز معینی شویم ؟ من با اینکه پروتستان هستم . امّا هر وقت احساس می کنم که احتیاج به دعا و نماز دارم فوراً در اولین نماز خانه ای که در سر راه خود بیابم به آنجا می روم و به دعا و نماز می پردازم

آئین زندگی ، دیل کارنگی ،ص 164

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani

آزادمردِ بی نیاز

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

شخصی به یکی از خلفا مراجعه و درخواست کرد تا در بارگاه او به کاری گمارده شود.

خلیفه از او پرسید: قرآن می دانی؟

او گفت: نمی دانم و نیاموخته ام.

خلیفه گفت: از به کار گماردن کسی که قرآن خواندن نیاموخته، معذوریم.

مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه خود، به آموختن قرآن پرداخت. مدتی گذشت تا این که از برکت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید که دیگر نه در دل آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه.

پس از چندی، خلیفه او را دید و پرسید: چه شده که دیگر سراغی از ما نمی گیری؟ آن آزاد مرد پاسخ داد: چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم که از خلق و از عمل بی نیاز گشتم. خلیفه پرسید: کدام آیه تو را این گونه بی نیاز کرد؟ مرد پاسخ داد: (من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب).          

 هر که از خدا بترسد ، برای او راهی برای بیرون شدن قرار خواهد داد ،  و از جایی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد

به نقل از: مجله موعود جوان، سال چهارم، شماره26

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani

پاسخ نیکی

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

روزی کنیزی از کنیزهای امام حسن(ع) یک شاخه گل برای امام حسن(ع) آورد و به او هدیه داد. امام حسن(ع)نیز در مقابل آن هدیه، او را آزاد نمود.

بعضی از حاضران گفتند: در مقابل یک شاخه گل، او را آزاد کردی؟ امام حسن(ع) فرمود: خداوند این ادب را به ما آموخته است; آن جا که در سوره نساء آیه 86 می فرماید: (و هنگامی که کسی به شما تحیّت می گوید (احترام می کند)، پاسخ او را بهتر گویید. )

در این مورد، تحیّت بهتر، همان آزاد کردن اوست.

بر گرفته از: محمد محمدی اشتهاردی، داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani

تبلیغ بد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

آیة الله مطهری (ره) می گوید: یک وقتی یک داستان خارجی در مجله ای خواندم، نوشته بود: دختری خیلی مذهبی بود. یکی از شاه زادگان عیّاش و شهوت ران، عاشق و علاقه مند این دختر بود و می خواست او را در دام خود بیندازد. این دختر به دلیل عفّت و نجابتی که داشت و این که پای بند اصول دیانت بود، به هیچ وجه تسلیم این آقا نمی شد. هر وسیله ای برانگیخت که او را گول بزند، نشد که نشد. دیگر تقریباً مأیوس شده بود که یک روز دید کسی از طرف این دختر پیغامی آورده و آمادگی خود را برای این که مدتی با هم خوش باشند اعلام کرده است. شاه زاده تعجب کرد، رفت سراغ او و در صدد تحقیق بر آمد که چرا این دختر نجیب و عفیف به عیّاشی و فسق و فجور روی آورده است. معلوم شد قضیه از این قرار است که یک آقای کشیشی بعد از این که احساس می کند این دختر یک روح مذهبی دارد به خیال خودش برای این که او را مذهبی تر کند، به او می گوید: من برای تو هدیه ای آورده ام، ظرفی بوده و روی آن حوله ای قرار داشته است. هدیه را جلوی او می گذارد و حوله را بر می دارد تا آن را نشان بدهد. یک وقت آن دختر می بیند یک کله مرده از قبرستان آورده. تا چشمش می افتد، تکان می خورد، می گوید: این چیست؟ کشیش می گوید: این را آوردم تا شما در باره اش فکر و مطالعه کنید، ببینید دنیا چقدر بی وفاست.

با این صحنه، آن چنان نفرتی در دل این دختر به وجود آمد که با خود فکر کرد و گفت: من به عکسش عمل می کنم. دنیایی که عاقبتش این است چرا باید این چهار روز عمر را به این اوضاع بگذرانیم، لذا به سوی عیّاشی کشیده شد.

ببینید این هم یک جور موعظه و نصیحت کردن است. باور کنید که در میان مواعظ و نصایحی که افراد انجام می دهند، امر به معروف و نهی از منکرهایی که صورت می گیرد، بسیاری از خود همین ها، منکر است.


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani

رحمت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

ﺩﺭ ﺍﺣﻴﺎﺀ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ: ﻋﺎﺭﻓﻰ ﺷﺒﻠﻰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻛﻪ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻛﺮﺩ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺘﻴﺰﻩ ﻛﺮﺩ؛ ﺗﺎ ﻧﻮﻣﻴﺪ ﺷﺪﻡ. ﭘﺲ ﭼﻮﻥ ﻧﻮﻣﻴﺪﻳﻢ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ.


کشکول شیخ بهایی

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani


بخشش

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

(انس) گوید: نزد امام حسین علیه السلام بود که کنیزی براو وارد شد و یک دستهگل به او تقدیم کرد.
امام علیه السلام به او فرمود: تو را بخاطر هخدا آزاد کردم.
انس گوید: من گفتم: او یک دسته گل که بهائی ندارد برای تو آورد آنگاه او را آزاد می کنی؟
امام علیه السلام فرمود: خداوند این گونه ما را ادب کرده و رد قرآن فرموده است:
و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها اوردوها
یعنی: هر گاه مورد تحیتی قرار گرفتید بهتراز آن تحیت کنید یا همان گونه پاسخ گوئید.
و بهتر از این تتحیتی که او به من داشت آزادی او می باشد

تحت العقول، بخش مربوط به امام حسین علیه السلام

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani


قیام علوی

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

ابوجعفر محمد بن قاسم علوی از ذراری رسول اکرم (ص ) بود سلسله نسبش از طرف پدر و مادر باسه واسطه بحضرت سجاد زین العابدین علیه السلام میرسید. او مردی بود عالم ، فقیه ، با ایمان ، آزاده و شجاع . در کوفه میزیست و همواره بر ضد حکومت خودکامه معتصم عباسی فعالیت میکرد. موقعیکه عمال حکومت بدفع او تصمیم گرفتند ناچار کوفه را ترک گفت و به منطقه وسیع خراسان رفت . چندی از یک شهر به شهر دیگر منتقل میشد و سرانجام ، در مرو، مستقر گردید و مردم را بقیام علیه حکومت معتصم دعوت نمود. مسلمانان رنج دیده برای آنکه از ظلم و بیداد رهائی یابند گردش جمع شدند و در اندک زمانی چهل هزار نفر با او بیعت کردند.
شبی تمام لشکریان را فرا خواند تا پیرامون قیام صحبت کند و آنانرا برای پیکار با عمال معتصم آماده نماید. پیش از آنکه سخن بگوید و برنامه کار را به اطلاع سپاهیان برساند صدای گریه مردی را شنید، بشگفت آمد، پرسید گریه از کیست و چرا میگرید؟ پس از تحقیق به اطلاعش رساندند که یکی از سربازان ، نمد مرد جولائی را بقهر و غلبه گرفته و او بر اثر این ستم بلند بلند گریه میکند. محمد بن قاسم آن سرباز را طلبید و پرسید چرا به این کار زشت دست زدی . در پاسخ گفت ما با تو بیعت کردیم که بتوانیم اموال مردم را ببریم و هر چه میخواهیم بکنیم . محمد امر نمود نمد را از او گرفتند و بصاحبش پس دادند. آنگاه فرمود: از چنین مردمی برای دین خدا نمیتوان یاری جست و فرمان داد لشکریان متفرق شدند. 

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani


علی علیه السلام و کاسب بی ادب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

در ایامی که امیرالمؤ منین (ع ) زمامدار کشور اسلام بود اغلب به سرکشی بازارها میرفت و گاهی بمردم تذکراتی میداد. روزی از بازار خرمافروشان ، گذر میکرد دختر بچه ای را دید گریه میکند ایستاد و علت گریه اش را پرسش کرد. در جواب گفت آقای من یک درهم داد خرما بخرم از این کاسب خریدم بمنزل بردم نپسندیدند آورده ام که پس بدهم قبول نمیکند. حضرت بمرد کاسب فرمود: این دختربچه خدمتکار است و از خود اختیاری ندارد شما خرما را بگیر و پولش را برگردان . مرد از جا حرکت و در مقابل کسبه و رهگذرها با تمام دست بسینه علی علیه السلام زد که او را از جلو دکان رد کند. کسانیکه ناظر جریان بودند به او گفتند چه میکنی ؟ این امیرالمؤ منین است . مرد خود را باخت و رنگش زرد شد، فورا خرمای بچه را گرفت و پولش را داد.
ثم قال یا امیرالمؤ منین : ارض عنی ، فقال ما ارضانی عنک ان اصلحت امرک .
سپس گفت یا امیرالمؤ منین مرا ببخشید و از من راضی باشید حضرت فرمود: چیزیکه مرا از تو راضی میکند اینستکه روش خود را اصلاح کنی و رعایت اخلاق و ادب را بنمائی

شانزدهم بحار ص 43

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: دو شنبه 17 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
فعالیت داشتن در فضای مجازی و پاک ماندن در آن ' تقوای دو چندان میخواهد. یادمان نرود گاهی با گناه به اندازه ی یک لایک فاصله داریم... یادمان نرود فضای مجازی هم "محضر خداست " نکند که شرمنده باشیم، امان از لحظه ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...! گاهی روی مانیتور بچسبانیم "ورود شیطان ممنوع " مراقب دستی که کلیک میکند، چشمی که میبیند و گوشی که میشنود باشیم... و بدانیم و آگاه باشیم که خدا هم یک کاربر "همیشه آنلاین "است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا حاضر هستید در صورت بروز سانحه مرگبار برای شما ، اعضای بدنتان اهدا شود؟
    صفحات جداگانه
  • خاطرات حجت الاسلام محسن قرائتی
  • داستان امام خمینی(ره)
  • داستان های حضرت رقیه (س)
  • داستان مقام و منزلت امیرکبیر
  • گالری تصاویر امام علی (ع)
  • داستانهای دینی
  • داستان های قرانی
  • گالری تصاویر حضرت محمد (ص )
  • گالری تصاویر عشق و احساس
  • حضرت محمد که بود؟
  • حکایت معراج حضرت محمد
  • پنج حدیث درباره ی زندگی
  • تفسیر کوتاه سوره محمد
  • راهنمایی های پیامبر در حجة الوداع
  • نام های قرآنی پیامبر
  • تبديل قبله از بيت المقدس به سوى مسجدالحرام
  • بوسيدن ضريح - خاک بر سر وهابي ها
  • داستان های پندآموز (1)
  • داستان های پندآموز (2 )
  • داستان های پیامبر اکرم(صل الله علیه واله) (1)
  • داستان های پیامبر اکرم(صل الله علیه واله) (2)
  • داستان شهدا
  • داستان شهید محمد رضا شفیعی
  • داستان عبدالعظیم حسنی
  • داستان حضرت آيت الله كشميري
  • داستان احترام به والدین
  • داستان عمّار یاسر
  • داستان های عذاب برزخى
  • داستان زن زناکار
  • داستانی از زمخشری
  • داستانهای حضرت زینب (علیهم السلام)
  • داستان های حضرت ابراهیم علیه السلام
  • داستان های حضرت موسی علیه السلام
  • داستان های حضرت عیسى علیه السلام
  • داستان زندگی حضرت ایوب(ع)
  • داستان های حضرت سلیمان علیه السلام
  • داستان های لقمان حکیم
  • داستان های پادشاهان
  • داستان های نماز
  • داستان های دفاع مقدس
  • داستان علما:
  • لوگوی همسنگران
    شیعه آرت
    مدينه فاضله
    ثامن تم
    پایگاه اینترنتی مقتدر مظلوم
    گل نرگس
    برتر بین
    مصلحبه نام خدا ، بياد خدا ، براي خدا

    وب سایت توصیه شده
    تبادل لینگ
     تبادل لینک رایگان و افزایش رتبه در گوگل  



     فولدر 98

    آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 36
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 326
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 628
  • بازدید ماه : 1,784
  • بازدید سال : 7,462
  • بازدید کلی : 79,669